sorita

happy

جمله دلخواه

شن هاي صحرا و صخره

شن‌هاي صحرا و صخره!

دو دوست با پاي پياده از جادهآ¬اي عبور مي کردند. بين راه سر موضوعي اختلاف پيدا کردند و به مشاجره پرداختند. يکي از آنها از سر خشم بر چهره ديگري سيلي زد.

دوستي که سيلي خورده بود سخت آزرده شدد ولي بدون آن که چيزي بگويد روي شنهاي بيابان نوشت: امروز بهترين دوست من بر چهره ام سيلي زد.

آن دو کنار يکديگر به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند. تصميم گرفتند قدري آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند. ناگهان شخصي که سيلي خورده بود لغزيد و در برکه افتاد. نزديک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آن که از غرق شدن نجات يافت بر روي صخره سنگي اين جمله را حک کرد: امروز بهترين دوست من جان مرا نجات داد.

دوستش با تعجب از او پريسد: بعد از آنکه من با سيلي تو را آزردم تو آن جمله را روي شنها صحرا نوشتي ولي حالا اين جمله را بر روي صخره حک مي کني؟

ديگري لبخند زد و گفت: وقتي کسي ما را آزار ميدهد بايد روي شنهاي صحرا بنويسيم تا بادهاي بخشش آن را پاک کنند ولي وفتي کسي محبتي در حق ما ميکند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آن را از يادها ببرد.
 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در  30 / 11 / 1390برچسب:,ساعت 9:40 PM  توسط fateme 

صفحه قبل 1 صفحه بعد
Copyright © 2012 Allright Reserved
تمام حقوق این وبلاگ متعلق به نویسنده آن میباشد.
طراح قالب: حسام غلامی